- گردان گردان
- اندک اندک بتدریج: آخر در شکارگاه سلطان (محمود) را خوش طبع یافت (احمد حسن میمندی) سخن را گردان گردان همی آورد تا بعلم نجوم
معنی گردان گردان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متحرک کردن براه انداختن، بدور در آوردن (جام ساغر و غیره) : ساقیا، پیش آر زود آن آب آتشفام را جام گردان کن ببرغمهای بی انجام را. (سوزنی)
حرکت کننده دورانی دوار: گرد آفاق گشته چون پرگار گرد گردان زحرص دایره وار. (حدیقه)، چرخاننده دوران دهنده